وقتی از کسی سؤال میشود که مظلومترین شخص (یا نفس، یا به هر عنوان دیگری که آن را بنامیم) در تاریخ کیست، هر کسی در ذهن خود در جستجوی شخص خاصّی است، از هابیل گرفته تا حضرت مسیح و حضرت محمّد و حضرت امام حسین و دیگران که حقـّـاً که همه هم مظلوم بودهاند و ابداً در آن شکـّی نمیتوان داشت. امـّا هیچکس به یاد مظلومترین شخص نمیافتد و اصلاً به ذهنش هم خطور نمیکند که ممکن است کسی در اوج اقتدار مظلومترین شخص باشد، یعنی پشت سرش نسبتها به او بدهند و او با اعمال و اقدامات خود خلاف آن را ثابت کند و بعد از مدّتی مجدّداً همان حرف و حدیثها تکرار شود. زمانی حضرات یهود مدّعی شدند که بعد از حضرت موسی دیگر خداوند حق ندارد پیغمبری بفرستد و به قول قرآن، یهود گفتند که دستهای خدا بسته است (حالا چه کسی بسته است، بنده مسئول آن نیستم) و به خاطر آنچه که گفتند ملعون شدند، و دستهای خدا باز است. ذات الوهیت با مبعوث کردن حضرت مسیح نشان داد که دستهایش باز است. مسیحیان انواع و اقسام ناراحتیها را تحمّل کردند و خود حضرت مسیح به دست حضرات یهود به صلیب کشیده شد و نهایتاً خداوند ثابت کرد اگرچه در ابتدا پیامبرش بس مظلوم بود و به ظاهر ضعیف، امّا فتح و ظفر نهایی با اوست. پس دم نزد و گذاشت تا امور آنچنان که او تدبیر فرموده پیش برود و صحّت کلام و ادّعایش ثابت شود.مسیحیان چون قدرت گرفتند، از آن همه بشارات حضرت مسیح که روح تسلّیدهنده میآید یا من میروم و دیگری میآید عبرت نگرفتند و فقط به یک بیان حضرت مسیح متشبّث شدند که "آسمان و زمین زائل خواهد شد امّا کلام پسر انسان زائل نخواهد شد" و دست خدا را که تازه باز شده بود و این مظلوم تاریخ داشت جای طنابها را مالش میداد، دوباره بستند و او را از مبعوث کردن پیامبر بعدی باز داشتند. جالب است که خود حضرت مسیح در تمثیلی زیبا این نکته را خاطرنشان میسازد که باغبانی باغی احداث کرد و به دست باغبانان سپرد و در زمان برداشت محصول نمایندهای فرستاد؛ امّا باغبانان نماینده را از باغ بیرون راندند و انواع و اقسام آزارها روا داشتند. پس نماینده دیگری فرستاد؛ این یکی را هم بس آزردند. پس پسر خود را فرستاد تا مگر او را احترام بگذارند؛ او را کُشتند تا وارثی نباشد و باغ به آنها تعلـّق یابد. پس صاحب باغ چه خواهد کرد؛ خود خواهد آمد و باغ را از باغبانان شریر خواهد گرفت و به دست باغبانان صالح خواهد سپرد. زمان گذشت و خداوند دست به کار شد تا پیامبر بعدی را از سرزمین عربستان مبعوث فرماید. باز هم دستهای مرموز به حرکت آمد و خدا را ملامت کرد که مگر قرار نبود نفرستی؟ مگر ما به تو نگفتیم که دستت را باز نکن؟ چرا دوباره خلاف خواسته ما عمل کردی؟ خداوند باز هم کلامی نگفت؛ آنها پیامبرش را در به در کردند؛ دندانش را شکستند؛ خاکستر بر سرش ریختند؛ با آن که طالب صلح و اتـّحاد بود، به جنگ واداشتند؛ با آن که محبّـت فرمود، خیانت روا داشتند؛ و آن مظلوم تاریخ هم از عرش خداییاش به نظاره نشسته بود تا ببیند اینها چقدر بیهوده با ارادهاش مخالفت میکنند. جالب است که وقتی سلطان محمّد فاتح پشت دروازههای قسطنطنیه رسیده بود و همه در حال فرار که لااقل جان را در ببرند، امیری وارد یکی از اطاقهای قصر شد و کشیشی را در حال تحریر یافت. پرسید چه میکنی، گفت ردّ بر محمّد مینویسم. گفت، ای نادان آن زمان که در عربستان بود میبایستی مینوشتی نه حالا که سپاهش پشت دروازه قسطنطنیه رسیده است
حالا حق دارم که بگویم خداوند مظلوم تاریخ است؛ ندار است؛ فقیر است؟
اگر حکایت ظهور انبیاء را در طول تاریخ مطالعه کنیم، هیچ استثنایی بر این نمونهها نمیتوانیم پیدا کنیم که خود او فرمود، "سنـّة الله الـّتی قد خَلـَت مِن قبل و لن تجد لسنّـة الله تبدیلا" او مظلومیت خود و پیامبرانش را به جان خریده و میداند هر زمان که پیامبری فرستاد و در آینده نیز خواهد فرستاد، این مردمان با او چنین خواهند کرد و او همچنان علیرغم قهـّاریت و جبّاریتش، نظر به حبـّی که به بندگانش دارد، بر جایگاه مظلومیتش نشسته و صبر و اصطبار در پیش گرفته تا به مرور ایـّام قدری به تفکـّر پردازند و طریق تحقیق در پیش گیرند و اینقدر راجع به بسته بودن دست خدا و خالی شدن چنته او و انتظار برای آخرین ذخیرهاش داد سخن ندهند.